همین چند روز پیش بود. روز جمعه. تو کل هفته که بایستی صبح زود محل کار حاضر شم . میمونه جمعه اونم بخاطر استرس ندیدن تکرار فوتبال 120 زودی بیدار میشم! بعدش ورزش خونگی و لم دادن روی مبل. ولی اون روز صبح از ساعت 7 تا 9 صبح چشمام 6 تا شد تا همه پست های اینستای یکی رو که از نوشته هاش خوشم اومده بود بخونم. اینم بگم که اصلا درگیر اینستا نیستم و نبودم ولی اون روز ی پیج متفاوت دیده بودم. ی خانوم ایرانی که یک پاش این ور آب و یک پاش تو بلادهای کفر بود!
اصولا من از نوشتن خوشم میاد چون عاشق آرشیوم!آرشیو زندگی! اینکه گذشتم رو ببینم و پرت بشم اون قدیما. حالای بد و خوبم رو حس کنم. اینستاگرامم که مجبوری یکسری رو دنبال کنی و نمیشه کاریش کرد ! ولی یکسری هستن که دلی دنبالشون میکنی که خیلی خوبه. اون سری کسانی هستن که از همه حسهایی که تجربه میکنن آرشیو میسازن. از عشق،غم،شک،امید،شکست،پیروزی و که خیلی برام باارزشن. اصلا عشق هست پیج های پابلیک! از این پیج هایی که اسکرول رو میکشی پایین و میبینی طرف مجرده بعدش میای بالاتر ازدواج کرد بعدش بچه و کلی خاطراتی که این وسط اتفاق افتاده میشه زندگی.
پی نوشت : نبات اینقدر در مورد واقعیت یک زن مطالب خوبی نوشته بود که بعد از خوندن همه پست هاش، به یکسری خلقیات کشف نشده همسرم هم پی بردم.!! و در کمال ناباوری چقدر بعد خوندن پیج ی خانوم دیگه، عشقم به همسرم چندبرابر شد.!!!
وای من چرا اینطورم.
درباره این سایت